معنی آدم برفی چینی ها

حل جدول

آدم برفی چینی ها

یتی؛ یا مرد برفی موجود افسانه‌ای ساکن در کوه‌های هیمالیا و (کشورهای نپال و تبت) بنا به داستان‌ها او جثه‌ای به بزرگی یک خرس بزرگ سفید دارد و همانند انسان بر روی دو پا راه می‌رود گفته می‌شود که بومیان و کوهنوردان در هوای بد کوهستان یتی را گه گاه می‌بینند گفته می‌شود که گاهی به مردمان گمشده د رکوه کمک می‌کند.

یتی


آدم برفی چینی‌ها

یتی


آدم برف چینی

یتی


مسافرری، ساحره، آدم برفی

فیلمی از داوود میرباقری


مسافرری ، ساحره ، آدم برفی

فیلمی از داوود میرباقری


کارگردان فیلم آدم برفی

داوود میرباقری

فرهنگ معین

آدم برفی

مترسک شبیه انسان که از برف ساخته می شود، آدم خیالی که گمان می کنند در کوه های هیمالیا زندگی می کند. [خوانش: (~. بَ) (اِ.)]

واژه پیشنهادی

آدم برفی

راه افتخار


نویسنده فیلم آدم برفی

داوود میرباقری


فیلمبردار فیلم آدم برفی

مازیار پرتو


موسیقی فیلم آدم برفی

فرهاد فخرالدّینی

لغت نامه دهخدا

برفی

برفی. [ب َ] (ص نسبی، اِ) نوعی از حلواست. (آنندراج) (ناظم الاطباء). || منسوب به برف. برفدار. (ناظم الاطباء).
- شیر برفی، شکل شیر که از برف سازند.
- مثل شیر برفی، غیراصیل و ساختگی.
- هوای برفی، هوای مستعد باریدن برف.


چینی

چینی. (ص نسبی) از مردم چین. از چین. اهل چین:
سرای تو پرسرو و پر ماه و پر گل
ز یغمائی و چینی و خلخانی.
فرخی.
همه ترکان چین بادند هندوش
مباد از چینیان چینی بر ابروش.
نظامی.
بیاد آید آن لعبت چینی ام
کند خاک در چشم خودبینی ام.
سعدی (بوستان).
|| منسوب به سرزمین چین.
- چینی پرند، پرند چینی. پرنیان و حریر بافته در چین. پارچه ٔ ابریشمینی که در چین کنند:
مرا شاه ایران فرستد به هند
بچین آیم از بهر چینی پرند
فردوسی.
گر از کابل و زابل و مرز هند
شود روی گیتی چو چینی پرند.
فردوسی.
فرستاد نزدیک دانای هند
بسی اسب و دینار و چینی پرند.
فردوسی.
پریزادگان رزم را دلپسند
بپولاد پوشیده چینی پرند.
عنصری.
نظامی بباغ آمد از شهربند
بیارای بستان به چینی پرند.
نظامی.
در ارتنگ این نقش چینی پرند
قلم نیست بر مانی نقشبند.
نظامی.
- || شمشیر چینی. شمشیر ساخت چین.
- چینی تاج، که تاج ساخت چین دارد:
شاه رومی قبای چینی تاج
جزیتش داده چین و روم خراج.
نظامی.
- چینی حریر، حریر که در کشور چین بافند:
بفرمودتا پیش او شد دبیر
قلم خواست رومی و چینی حریر.
فردوسی.
نثار آورم عود و مشک و عبیر
زمین را بپوشم به چینی حریر.
فردوسی.
- چینی سجنجل،آینه ٔ چینی:
ز آهن هندی به عشق تیغ او
چینیان چینی سجنجل کرده اند.
خاقانی.
- چینی سرشت، متداول و معمول چین که سابقه ٔ تدارک آن به چین کشد:
گذشت از خورشهای چینی سرشت
که رضوان ندید آن چنان در بهشت.
نظامی.
- چینی کلاه، کلاه ساخت چین یا معمول در چین دارد.
- || دارنده ٔ کلاه ساخت چین یا معمول در چین:
که رومی کمر شاه چینی کلاه
نشست از بر گاه روزی پگاه.
نظامی.
- چینی نگار، نگاشته و تصویر کرده ٔ چین. رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.
- || نگاراهل چین. خوبروی چینی.
- آبگینه ٔ چینی، شیشه که در چین سازند.
- بدل چینی، نام عمومی هر نوع ظرف سفالی که از گل رس معمولی ساخته و به آن لعابی از اکسید قلع داده باشند. نوع پست چینی. رجوع به بدل چینی شود.
- تمثال چینی، نقش و تصویر و مجسمه و تندیس ساخت کشور چین:
بهشتی مرغی ای تمثال چینی
در این دوزخ بگو تا چون نشینی.
نظامی.
- حریر چینی، حریر بافت چین و حریر که از چین آرند.
- خط چینی، رجوع به چینی (خط) شود.
- دیبای چینی، پارچه ٔ ابریشمی که در چین بافته باشند:
یکی گفتش ای خسرو نیمروز
ز دیبای چینی قبائی بدوز.
سعدی (بوستان).
- دینار چینی، زر مسکوک چین. دینار که به چین سکه کنند:
ز دینار چینی ز بهر نثار
بیاورد فغفور چین صد هزار.
فردوسی.
- زبان چینی، رجوع به چینی (زبان) شود.
- سپر چینی، سپر ساخت چین:
همان خود و شمشیر و برگستوان
سپرهای چینی و تیر و کمان.
فردوسی.
- ظرف چینی، رجوع به چینی در معنی ظرف شود.
- فرش چینی، گستردنی که در چین بافند:
یافت از فرش چینی آسایش.
نظامی.
- فغفور چینی، پادشاه چین. رجوع به چین شود:
نجوید همی جنگ تو فور هند
نه فغفور چینی نه سالار سند.
فردوسی.
- کاس چینی، کاسه ٔ چینی:
مژه چون کاس چینی نم گرفته
میان چون موی زنگی خم گرفته.
نظامی.
- کاسه ٔ چینی، سفالینه ای که از خاک مخصوص اول به چین کردندی. رجوع به چینی در این معنی شود:
خاک مشرق شنیده ام که کنند
به چهل سال کاسه ٔ چینی.
سعدی (گلستان).
- کبابه ٔ چینی، نوعی گیاه. رجوع به کبابه شود.
- کلاه چینی، چینی کلاه. کلاه ساخت چین.
- || آلت موسیقی، از سازهای ضربی که در موسیقی نظامی بکار رود. جنس آن مسی و شامل کلاهی چینی است. این کلاه در انتهای چوبدستی استوار گردیده است و سر چوبدست از زنگوله های کوچک و بزرگ زینت یافته. چون چوبدست را تکان مختصری بدهیم این زنگوله ها به آواز درمی آیند.

فارسی به عربی

برفی

مثلج

معادل ابجد

آدم برفی چینی ها

416

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری